والایش از نوع صهیونی: تسکینی بر آلام بردگان در آمریکا

والایش از نوع صهیونی: تسکینی بر آلام بردگان در آمریکا

 صهیون و تجربه ی آمریکایی های آفریقایی تبار
این مسئله به طور چشم گیری طنزآمیز است. همان گونه که مهاجران پیورتین سفر خود از انگلستان به دنیای جدید را با حرکت قوم اسرائیل از مصر به کنعان مقایسه می کردند، آفریقایی هایی هم که در آمریکا به بردگی کشیده شده بودند، درصدد بودند تا از همان نمادگری کتاب مقدس تسکین خاطر بجویند. بردگانی که از سرزمین خود ربوده شده و به اجبار در سرزمین عجیب به اسارت آورده شده بودند، در آرزوی آزادی بودند که تنها با تحقق «سرزمین موعود» کتب مقدس می توانستند به آن دست یابند.
جامعه ی بردگان گفتمانی از کتاب مقدس را در بُعد آزادی برای خود شکل دادند که متفاوت از تصویر مذهبی «کشور»، «سرزمین موعود»، «سرزمینی آن سوی اردن» و «کوه صهیون» بود که اربابان سفیدپوستشان در ذهن خود می پروراندند. این همان منطقه ای از جغرافیای معنوی بود که آفریقایی ها در آمریکا دنبال آن بودند، گرچه متوجه شدند که زندگی در اسارت بدون امید به «بازگشت به وطن»، برای آن ها تقدیر شده است. بردگان درصدد فرار به سوی آزادی بودند و اغلب ناکام در نیل به آن می ماندند. این مورد نیز همان هدف نمادین از تلاش برای رهایی و تساوی با سفیدپوستان بود.
به یقین این تلاش از یک منظر خاص، فرآیندی برای یافتن تسکین خاطر و در عین حال انتظار کشیدن برای نوعی انتقام بود. آرامش و راحتی در این «وعده» نهفته بود که خداوند تمام بشریت به آن هایی اعطا می فرمود که پذیرای منجی خود مسیح بودند و حس مرموزی از انتقام در این تساوی موج می زد که این اعتقاد را هم به سپاهان و سفیدان و هم به بردگان و اربابان تحمیل می کرد. بنابراین در این پناهگاه معنوی، یعنی سرزمین موعود، انسان از قید بردگی و ستم رهایی می جست و در نهایت، شاید احتمالاً با مرگ فرد، تساوی با ستمگران محقق می شد. این اعتقاد را می توان نسبتاً در همین اواخر در شعار پر شور مارتین لوتر کینگ جست؛ «من به بالای آن کوه رسیده ام. سرزمین موعود را می بینم». این شعار یادآور موضوع مورد بحث است و هنوز هم در بین محافل دوست دار آزادی، طنین انداز است. اما این اشعار، بسیار دور از ضجه های درد و رنجی است که از سوی نسل های پیشین آمریکایی های آفریقایی تبار ساطع می شد؛ آن هایی که از زندگی بردگی و تبعیض ظالمانه رنج و عذاب کشیده بودند و برای برچیدن این اصل کریه مبارزه می کردند.

اصل برده داری

این مسئله بسیاری از محققان تاریخ آمریکا را در فکر فرو برده است که ملتی که همیشه در مورد اصول حقوق بشر و تساوی به خود می بالد، قانون اساسی آن با تجلیل از «حقوق محروم نشدنی» انسان آغاز می شود و از لحاظ تاریخی در مورد دیگران بر اساس سوابق حقوق بشری شان قضاوت می کرده است، چه گونه باید تقریباً برای سیصد سال اصل برده داری را روا دانسته و آن را تأیید کند. شاید سؤال مختصر و بلیغ دکتر ساموئل جانسون(1) این معما را خلاصه کند؛ «چه گونه است که می توان بلندترین فریادهای آزادی را از میان جمعی از گردانندگان سیاه پوست شنید؟»(2)
بی شک بیش تر سفیدپوستان آمریکا، به خصوص لیبرال ها، هنگام پرداختن به مسئله ی برده داری با مخمصه ای دردناک مواجه می شدند. مردان شجاع بسیاری بودند که پرچم آزادی را در همان مراحل اولیه به اهتزاز در آوردند. یک مثال بارز از دنیای ادبیات، جان گرینلیف ویتیئر(3) است که نه تنها از اصل برده داری، بلکه در برابر آن هایی که بدترین راه حل ها را درباره ی این معضل پیشنهاد می کردند، به شدت انتقاد می کرد ویتیئر در رساله ی خود با عنوان مالکیت انسان از لحاظ انسان بیان می کند «ما دریافته ایم که این شیطان، حیاتی ترین اتحاد را به یغما برده است». او آن هایی را به سخره می گیرد که ادعای هم دردی با بردگان می کردند. «آیا می توان چنان ابراز هم دردی دروغین را به قلوب شکسته رساند و دعای خیر آن ها که آماده ی جان سپردن هستند را برآورده نمود؟»(4) ویتیئر با وجود دو میلیون انسان دربند و یک میلیون زن برده ی بی دفاعی که در برابر تجاوز جنسی سفیدپوستان هیچ مقاومتی نمی توانند از خود نشان دهند، نتیجه می گیرد که در واقع، مفاهیم قانونی، ارتش منظم و شبه نظامیان از ایالت های آزاد [ایالت هایی که تا قبل از جنگ داخلی آمریکا برده داری در آن جا مجاز نبود.-م] حافظ اصل برده داری هستند.
افرادی هم که پیشنهادهای شبهه انگیز برای حل معضل برده داری مطرح می کردند، از این انتقادات در امان نبودند. جامعه ی استعمار آمریکا به طور خاص با بازگرداندن سیاه پوستان به آفریقا می خواستند تا آمریکا به طور خاص با بازگرداندن سیاه پوستان به آفریقا می خواستند تا آمریکا را از شر آن ها نجات دهند. به زبان امروزی، آن ها طرح نظام مندی را برای پاکسازی یا انتقال نژادی دهند. به زبان امروزی، آن ها طرح نظام مندی را برای پاکسازی یا انتقال نژادی در پیش گرفته بودند. البته این طرح به آن خوبی که انتظار می رفت، از آب در نیامد، اما مانعی هم در برابر ارائه ی بسیاری از طرح های دیگر ایجاد نکرد. جان اُسالیوان(5)، خالق و حامی «بسط و توسعه ی نژادی قلمرو»ی ایالات متحد، از ضرورت الحاق قلمروهای بیش تر حمایت می کرد، با این استدلال که مناطق مرکزی و جنوبی قاره ی آمریکا «پذیرای مناسبی برای بردگان خواهد بود؛ درست زمانی که می خواهیم از شر این مناطق خلاص شویم و در نهایت، خود را از شر این نژاد رها سازیم».(6)
افراد زیادی به این نزاع ملحق شدند، که در این میان جامعه ی روحانیت به شکل بارزی از دو جنبه ی متفاوت این استدلال حمایت می کردند. حامیان برده داری برای استدلال خود سرمشق بزرگان یهودی مذکور در کتب مقدس را مطرح می کردند که خود نیز به بردگی کشیده شده بودند و به این حقیقت تمسک می جستند که حضرت نوح، نیاکان نژاد سیاه، یعنی کنعانی ها را نفرین کرده بود. اما دسته ای هم بودند که بر سر برتری نژاد سفید مباحثه می کردند یا مانند جفرسون از عقب ماندگی ذهنی و عادات نادرست سیاه پوستان بیمناک بودند.(7)
نگرش آمریکایی های میهن پرست گیج کننده تر بود. آن ها صادقانه بر این اعتقاد بودند که تجربه ی جدیدشان حتی با شکوه تر از دموکراسی یونانی بود و تمام ملت های جهان باید در جهت تقلید از این تجربه تلاش می کردند. سؤالی که مطرح می شود آن است که آیا آن ها واقعاً نسبت به فلاکت بردگان یا حتی وجود آن ها بی اعتنا بودند؟ یکی از نمونه های بارز علاقه به این تجربه ی جدید، شعر جمهوری، سروده ی لانگفلو(8) است که در آن، او نسبت به «امور ملی یا کشتی دولت» آمریکا به خود می بالد.
تو نیز بر آن کشتی دولت به دریا می زنی،
عبور می کنی؛ با اتحاد و قدرت و بزرگی.
انسانیت با تمام نگرانی اش،
با تمام آرزوهای سال های آتی اش،
بی تابانه با سرنوشت تو گره خورده است.(9)

بردگان و وعده

در مقابل این پیشینه، می توانیم تجربه ی بردگان و شیوه ی توسل آن ها به مفهوم سرزمین موعود و عقاید همراه با آن در زندگی روزمره شان را بررسی کنیم، اولین سؤالی که مطرح می شود آن است که آیا این مفهوم همان موردی بود که آن از آفریقا همراه خود آورده بودند یا بخشی از آیینی بود که به تازگی به کیش آن درآمده بودند؟ طبیعتاً نگاه بسیار اجمالی به منشأ و روزهای نخستین برده داری در آمریکا آشکار خواهد کرد که این مفهوم، عامل اصلی اعتقاد راسخ اربابان سفیدپوست بوده است. این مسئله هم چنین جنبه ی کریه دیگری از اصل برده داری را آشکار می کند که بر اساس آن، سفیدپوستان با تلاشی آگاهانه درصدد بودند تا به طور کامل هر گونه نشانی از فرهنگ بردگان آفریقایی را از میان ببرند؛ فرهنگی که این بردگان ممکن بود بعد از انتقال به دنیای جدید در خاطر نگه داشته بودند. جامعه ی سفیدپوستان سلطه گر به بردگان اسامی جدید دادند؛ معمولاً اسامی یی که از سوی صاحبانشان تعیین می شد. سفیدپوستان به صاحبان مختلف آن ها را از هم جدا کنند و مانع از اجرای مراسم یا سنت های مذهبی بردگان می شدند.
ریچارد بارکس دیل و کنیت کینامون(10) در اثر خود با عنوان نویسندگان سیاه پوست آمریکا، به نحو بسیاری کارآمدی این موقعیت را توصیف می کنند:
برده داری تأثیر منفی بر بخش قابل توجهی از فرهنگ آفریقایی های محروم داشت... روشن است هر اثر ادبی که از تجارب تلخ بردگی، حرکت کشتی های پُر از بردگان از آفریقا به آمریکا و ستمگری وحشیانه و کار اجباری در آمریکا باقی مانده بود، از نوع شفاهی بود و نه مکتوب.(11)
آن ها ادامه می دهند:
عاملان برده داری اغلب با شیوه ای کاملاً نظام مند تلاش می کردند تا مفهوم فرهنگ و شخصیت را که به واسطه ی آن آثار ادبی رشد پیدا می کند، از میان ببرند. از سویی، خود ماهیت برده داری در حکم اصلی اقتصادی، مجال و فرصتی برای سیاه پوستان قرار نمی داد تا آثار ادبی مکتوب خلق نمایند.(12)
این عاملِ از دست دادن هویت فرهنگی با فرمان برداری کامل و اجباری از جامعه ی سفیدپوستان همراه می شد و آن ها را کاملاً تحت تأثیر فرهنگ برتری قرار می داد که آن ها را احاطه کرده بود، که البته دین هم جزئی از این فرهنگ به حساب می آمد.
طبیعی بود که آن دسته از مفاهیم مسیحیت بیش تر مورد توجه جامعه ی بردگان قرار می گرفت که همراه با نجات مسیحی وار و سفر نمادین به پناهگاهی به دور از رنج و عذاب بود. شور و اشتیاق مذهبی قرن نوزده میلادی و خیزش کلیساهای بی شمار این فرآیند را تقویت می کرد؛ کلیساهایی که مفهوم آخرالزمان و شکوه و شکایت را در رأس ایدئولوژی خود قرار داده بودند. گابریل قهرمان داستان برو و آن را به کوه بگو، اثر جمیز بالدوین(13)، نمونه ی بارزی از این فرآیند را نشان می دهد. نوکیشی او یادآور بنیادی ترین عقاید در حوزه ی سنت رایج مذهبی است؛ عقایدی که علاوه بر استفاده از موضوع در حوزه ی سنت رایج مذهبی است؛ عقایدی که علاوه بر استفاده از موضوع قوم اسرائیل در فرار از فرعون مصر در حکم تمثیلی برای اسارت مردمان سیاه، با نواهای مذهبی چون «آهسته بگرد ای ارابه ی دل انگیز»، «برو و آن را به کوه بگو» و «بگذار مردمانم بروند» توأمان بود.
البته این مسئله به معنای شناخت کامل از فرهنگ سفیدپوستان تلقی نمی شد. به بیان دقیق تر ام. کامن(14) می گوید «تحت شرایط برده داری نه تنها اَشکال آفریقایی سازمان اجتماعی، زندگی خانوداگی، مذهب، زبان و حتی هنر به کلی تغییر کرد و بردگان را نه آفریقایی و نه هنوز کاملاً آمریکایی باقی گذاشت، بلکه آن ها را هم چون افرادی معلق بین دو فرهنگ قرار داد که قادر به سهیم شدن کامل در هیچ کدام نبودند».
شاید جامعه ی بردگان به طور ناخودآگاه به طور فزاینده ای در پذیرش برخی مفاهیم اعتقادی اربابان سفید پوست، انتخابی عمل می کردند و پس از آن، این مفاهیم را با اهداف و موقعیت خود وفق می دادند. مضامین فرهنگی هم چون گفته ی «من به بالای کوه رسیده ام. سرزمین موعود را می بینم» مارتین لوتر کینگ و برو و آن را به کوه بگو، اثر بالدوین را می توان در بافت این تحولات درک کرد. استعاره های «کوه»، «رودخانه»، «اقیانوس»، «وعده»، «صخره» و.... همه بخشی از الگوی پیچیده ای از شکوه و شکایتی است که آمریکایی های آفریقایی تبار آن را در حکم قیاسی به تجربه ی خود، بسیار به آن متوسل می شدند.
این تجربه ی آمریکایی های آفریقایی تبار، مورد منحصر به فردی از جامعه ی ستمدیده ای است که می توانست موقعیت اسارت خود را به زمین موعود نمادین تبدیل نماید. بردگان آفریقایی رفته رفته و به طور فزاینده ای اعتقاد راسخ اربابان خود را پذیرفتند و آن را به چاره ای برای زندگی فلاکت بار خود مبدل ساختند. این راه چاره و تسکین خاطر که به واسطه ی نجات غایی و امید به سرزمین موعود در دسترس آن ها قرار می گرفت، در مراسم های مذهبی، نوشته ها و سنت شفاهی، در تمام دوران حضور آمریکایی های آفریقایی تبار در آمریکا نمایان بوده است. جیمز بالدوین و مارتین لوتر کینگ تنها دو نفر از نمایندگان امروزی سیاهان بودند که از این استعاره ها برای اعتراض علیه ستم گران سفیدپوست استفاده می کردند.
با این حال، این حکایت آغازی پیچیده دارد. به طرز تقریباً شگفت آوری در تجارب سه نفر از اولین صاحب نظران با سواد سیاه پوست در آمریکا، یعنی فیلیس وتلی، جوپیتر همون و آلودا اکویانو(15)، اسیر شدن، انتقال اجباری از موطن و بردگی، مسیری برای رستگاری و نجات تلقی می شود و با این حال، در واقع، این موضوع جای تعجب ندارد. آن تجربه ای که در بافت مذهبی اربابان به آن ها آموخته شده بود، همان شرایطی را برای آن ها ایجاد می کرد تا «نور انجیل» و جامعه ی متمدن ناشی از آن را درک نمایند، از این رو، آن ها را مستحق حسن رستگاری مسیح می کرد. آن ها با این اعتقاد، سرزمین موعود خود را نیز یافته بودند. اشعار ذیل از اکویانو این نکته را نشان می دهد:
به نظر آید تلاش و کشمکش بی حاصل است
هر کاری که کردم، نتوانستم درد خود را تسکین دهم
بعد از آن که از تلاش و عزم خود دست برداشتم،
سرنوشت بی پرده ام جهنم شد.
همانند اسیر بدبخت دربند،
آگاه از اتهام و گناه و ترس،
خوانده به محکمه و مقصر نزد وجدان خویش، ایستاده ام؛
«غرق در دنیا و خون خود!»
هنوز این جا محبوس در میان تاریک ترین ابرها،
پرتو نوری از مسیح می درخشد هم چون ستاره ی روز
به یقین می اندیشم که اگر عیسی خشنود شود،
به آنی رهایی مرا امضا خواهد نمود.
من، جاهل از پارسایی او،
رنج هایم را به سان رنج های او گذاشتم
«فراموش کردم که چرا خون او ریخته شد،
و به جای او نماز و روزه گذاشتم».
وقتی قربانی می کنم، کار می کنم و نماز می گزارم،
بی ثمری و بی تأثیری آن را می بنیم؛
منجی فریاد می زند «هان، من بعد از این می آیم!»
و خون از بر و روی او می رود، سرش را خم می کند و می میرد.
او به خاطر تمام آن هایی که تاکنون دیده بود، جان سپرد
نه از آن ها کمکی بر می خیزد و نه به حکم قانون
من این را دیده ام و با شادمانی اقرار می نمایم
«رستگاری و نجات تنها با مسیح محقق می شود».(16)
وتلی به نوبه ی خود نه تنها امتنان را به اسارت و بردگی بیان می کند، بلکه از همان تصورات مورد استفاده ی سفیدپوستان بهره می گیرد که مستقیم از حکایت کتاب مقدس در مورد قوم اسرائیل گرفته شده:
زمانی که شوری درونی ترغیب به نوشتنم می نماید،
وعده ی حضرت موسی به کمک قلمم می آید
دیر زمانی نیست که موطن خود
سرزمین خطاها و تاریکی مصریان را ترک نموده ام
این دستان مهربان پدر شفقت بود
که مرا از آن منزلگاه تاریکی به این مکان امن آورد.(17)
در حقیقت، نگرش وتلی نه تنها پذیرش صادقانه ی مذهب سفیدپوستان بود، بلکه انکار کامل راه و رسم دیرین آفریقا به حساب می آمد که با لایه های آشکاری از معانی هم خوانی دارد که از عبارت «تاریکی مصریان» کتاب مقدس گرفته شده است. فقدان هویت فرهنگی و پذیرش آیینی نوظهور تنها زمانی برای او به کمال می رسید که نسبت به خطاهای آیین گذشته ی خود اعتراف می کرد و در نظر داشت تا تاوان گناه مشترک تمام قاره ی آفریقا را بدهد.
آن همان بخششی بود که از موطن لامذهب من، به من عطا شد،
روح گمراه مرا آموخت تا بشناسم
که خدایی هست و منجی هست
زمانی که نه به دنبال رستگاری بودم و نه چیزی درباره ی آن می دانستم.
برخی با نگاهی اهانت آمیز به چهره ی تیره ما می نگرند،
«رنگ آن ها به رنگ قالب شیطانی است».
مسیحیان سیاهان را به سیاهی قابیل به یاد می آورند،
شاید اصلاح شوند و به رشته ی ملکوتی محلق شوند.(18)
از این رو، به خاطر این تحول شدید فرهنگی، این نویسندگان اولیه اعتقاد داشتند که تاوان این بی دینی تنها به گردن گناهان گذشته ی افراد نیست، بلکه باید روح آفریقا که در تاریکی و گمراهی غرق شده است، رهایی یابد. آن ها ثمره ی این رهایی را در سرزمین موعود، در سامریه، درک می کردند، همان طور که جوپیتر همون، یکی از بردگان سابق، در این ابیات به فیلیس وتلی می گوید:
آه، بیا ای جوان پرهیزکار! بستای
حکمت خداوندگار خود را
که تو را از سواحل دوردست آورده است،
تا بیاموزی کلمات مقدس او را،
تو از طریق مرحمت خداوندگار
ترک گفته ای ساحل کفار را
دیگر در میان کفار زندگی نمی کنی
بیا و به بزرگی خداوند شهادت ده.
بیا ای فلیس عزیز! حرف مرا بشنو
بنوش از رود سامریه
در آن جا هیچ چیز نیست که کفایت کند،
جز خون رهایی بخش مسیح.(19)
با این حال، پذیرش کامل مسیحیت جنبه ی دیگری از قبول آیین اربابان ستمگر از سوی بردگان بود. جامعه ی مسیحیان که بردگان به دین آن ها گرویده بودند، از این اعتقاد بردگان استفاده ی منطقی می کردند و با استدلال به آن، با آن ها به شکل غیر انسانی رفتار می کردند. نمونه نخستین این جنبه، همان پیشامدی است که اکویانو در زندگی نامه ی شخصی اش بازگو می کند:
یک بار آقای دی به من گفت که 41000 سیاه پوست را فروخته و یک بار پای یکی از این سیاهان را به جرم فرار بریده است. از او پرسیدم که اگر آن مرد در اثر این کار جان می سپرد، چگونه او به عنوان یک مسیحی می توانست در پیشگاه خداوند به خاطر این عمل وحشیانه پاسخگو باشد؟ او به من پاسخ داد که پاسخ گویی برای جهان دیگر است. در واقع، فکر و عمل او نوعی مصلحت اندیشی به حساب می آید.(20)
این استدلال رویه ی دائمی آمریکایی های آفریقایی تبار در ستیز با بی عدالتی بوده است. مثلاً در اواسط قرن بیستم، مارتین لوتر کینگ پا را یک گام فراتر می گذارد و می گوید در نهایت، سیاهان مایه ی رستگاری برای آمریکایی های سفیدپوست خواهند شد. او می گوید:
زمان مهمی برای سیاهان است. چالش در این جا است. در طول تاریخ تنها گه گاهی موهبتی برای افراد پیش می آید که اسبابی برای رسیدن به عقیده ای بزرگ باشند و آرنولد تویین بی(21) در کتاب تحلیل تاریخ بیان می کند که احتمالاً سیاهان جنبش معنوی نوینی به تمدن غرب خواهند داد، به همین خاطر باید این نژاد به ناچار باقی بماند. امیدوارم که این امر محقق شود. قدرت معنوی که سیاهان می توانند به جهان ساطع کنند، از عشق و فهم و حسن نیت و پرهیز از خشونت نشأت می گیرد، حتی امکان دارد که سیاهان به خاطر پایبندی به پرهیز از خشونت، ملت های جهان را که سخت در پی جایگزینی برای جنگ و ویرانی خواهند بود، به چالش بکشند. در روزگاری که ماهواره های اسپات نیک(22) روسیه و سفینه های فضایی کاوشگر به فضا پرتاب می شوند و موشک های بالستیک هدایت شونده شاه راه های مرگ را از میان لایه های جو عبور می دهند، هیچ کس توانایی پیروزی در جنگ را نخواهد داشت. امروز انتخاب دیگر بین خشونت و پرهیز از خشونت نیست. امروز انتخاب دیگر بین خشونت یا عدم وجود است. سیاهان فرجام خدایی این روزگار هستند؛ عصری که به سرعت به سرنوشت شومی سوق می یابد. فرجام ابدی شکلی از تحذیر به خود می گیرد؛ «تمام کسانی که شمشیر به دست می گیرند، به واسطه ی همان شمشیر هلاک خواهند شد».(23)
ابیات شاعر سیاه پوست، خانم گوئندولین بروکس(24) نیز از این منظر تأثیرگذار هستند که او انواع بی رحمی - از جمله اقدام های اسرائیلی ها - را تماماً در شرایط حضور مسیح در کالواری محکوم می کند:
به یاد می آورم استیجار و تازیانه و رنج آخر را
که استخوان مرا آلود و تبار و اصل و نسب مرا کم کرد.
تمام اوضاع مرا، تمام خالق - خوانده های مرا
خلق نمود و به آن نظم داد.
اما اسارت خود را، خستگی شدید خود را،
و اعوجاج و صلیب خود را
مزورانه به پرتو ضعیفی از عینک دستی خود می سایم:
تا بخوانم نامردی بشر را.
و اظهار می دارم که این تمام دغدغه ی من نیست.
این دغدغه ی انسان ریز ریز شده در چین است، دغدغه ی انسان بریده بریده در
هند است.
از اسرائیل است که اعراب را رنجانده.
اروپا شیرین می کند حبس و جنگ را.
در پس جریانات پشت پرده ی خود
به ترحم خود رسمیت می بخشم «فراخواهم خواند،
اقبال و کرامت زن و
انسان و شبه انسان را».
مردم سالاری و مسیحیت
با من دوباره شروع می شود.(25)

ترانه ها و آوازهای مذهبی سیاهان

دل مشغولی با رؤیای سرزمین موعود، مأمنی که مصیبت و درد پایان می یابد و پناهگاه امنی یافت می شود، از خصوصیات همیشگی ترانه ها و آوازهای مذهبی سیاهان و دیگر اشکال عرف نوشتاری و شفاهی بوده است. بدون شک، به کارگیری این ترانه ها و نغمه ها مزیت های درمانی روانی و اجتماعی در پی داشت. جامعه ی آمریکایی های آفریقایی تبار کلاً به رغم ناملایمات پیش رو، اصولاً به کمک فعالیت های مذهبی و کلیسا یکپارچه باقی ماند. آمریکایی های آفریقایی تبار، خواه در مزارع پنبه، در رویدادهای اجتماعی یا در اعمال کلیسا، نغمه سر می دادند و با این ترانه ها می رقصیدند تا به نحوی سنگینی مشکلات را تسکین دهند و تا اندازه ای آسایش و آسودگی خیال پیدا کنند. به طور خلاصه، این نغمه ها و آوازهای مذهبی بخش اساسی از زندگی روزمره ی آن ها را شکل می داد. بردگانی که در مزارع پنبه مشغول کار بودند با هم خوانی سرودهایی چون آهسته بگرد ای ارابه ی دل انگیز، تا حدی آرامش می یافتند.
آهسته بگرد ای ارابه ی دل انگیز! بیا و مرا به خانه ببر.
آهسته بگرد ای ارابه ی دل انگیز! بیا و مرا به خانه ببر.
نگاهی کوتاه به اردن انداختم و دیدم،
بیا و مرا به خانه ببر.
دسته ای فرشته به دنبال من بودند،
بیا و مرا به خانه ببر.
اگر پیش از من رفتی بدان جا،
بیا و مرا به خانه ببر.
بگو به تمام دوستانم، من هم خواهم آمد.
بیا و مرا به خانه ببر. (26)
یا زمانی که رنج بردگی آن ها را مستأصل می کرد، رؤیای آزادی را با خود زمزمه می کردند و نغمه ی دلم می خواهد را زیر لب می خواندند.
دلم می خواهد، دلم می خواهد،
دلم می خواهد تا در اورشلیم درست همانند یحیی قدم بزنم.
ای یحیی! ای یحیی! چه می گویی؟ قدم بزنم درست همانند یحیی.
روز بعد آن جا خواهم بود، قدم بزنم درست همانند یحیی.
یحیی می گفت شهر استوار ایستاده است، قدم بزنم درست همانند یحیی.
و او اذعان می کرد که در آن جا مرا ملاقات خواهد کرد، قدم بزنم درست
همانند یحیی.
وقتی پترس حواری در عید پنجاهه در حال موعظه بود، قدم بزنم درست
همانند یحیی.
او از عنایات روح القدس بهره مند بود، قدم بزنم درست همانند یحیی.
آن ها معمولاً برای تسکین روانی حاصل از موقعیت جانکاه خود، در مزارع آواز می خواندند و در کلیسا نغمه سر می دادند. این شیوه فراسوی درد حاصل از اسارت و ستمگری بود و در جهت نیل به هدفی پیش می رفت که معمولاً در الفاظ مذهبی بیان می شد. این ترانه ها همچنین به ایجاد پیوند در بین اعضای این جوامع کمک می کرد، از این رو، پشتیبانی معنوی و روحی دیگری به آن ها می داد.
آوازهای مذهبی به طور خاص با برتری جستن از درد و رنج این نوع زندگی، نوید آمدن جریانی بهتر را می دادند که حامل شادی و صلح بود. با توجه به این واقعیت که در بیش تر موارد بردگی در این نوع زندگی به پایان نمی رسید، وعده باید ماهیتی معنوی می داشت که معمولاً به جای آرامش و رهایی، به «خانه»، «شکوه»، «آزادی» و گاهی اوقات «مرگ» اشاره می کرد. ابیان ذیل چنین رؤیایی را به تصویر می کشد:
هر وقت روح را احساس می کنم
هر وقت روح را در قلبم در حرکت احساس می کنم، دعا می خوانم، آه
هر وقت روح را در قلبم در حرکت احساس می کنم، دعا می خوانم.
بر فراز کوه
وقتی خداوندگار من، سخن می گوید
از دهانه ی آن، آتش و دود بر می خیزد.
به تمام اطرافم نگاه می کردم
چه زیبا به نظر می آمد،
تا از سرورم پرسیدم
آیا همه ی این ها از آن من است.
رودخانه ی اردون می خروشد؛
سرد و خنک،
تن را خنک می کند
اما نه روح را.
نیست جز یک قطار
در این مسیر
می رود به سوی آسمان و از همان مسیر برمی گردد.
این قلمروی جغرافیای معنوی است که سیاهان در خلال دوران برده داری آن را طی می کردند. در قرن بیستم میلادی، وعده توسعه پیدا کرد تا آزادی و زندگی عادلانه و برابر را نیز شامل شود. مناطق جغرافیایی در این ترانه ها اصولاً از میراث یهودی - مسیحی قلمروی پادشاهی خداوند نشأت می گرفت.
در واقع، آن فرآیند تعالی روانی بود که الهام بخش عبارت «زنجیرها برده نمی سازند» به شعر حماسی ویرانی فلوریدا اثر آلبری ویتمن(27) بود:
برده ی سیاه می خواند آواز با رودخانه ی سیوانی(28)
با خوشی تمام می شنید طنین بازتاب صدای خود را،
چرا که در قلبش آرامشی مرموز می جوشید،
زمانی که به نظر می آمد طبیعت به نوای اندوهگین آه ملحق شده بود.
نغمه روح هم نوایی الهی است،
و شعاع نوری درونی با خود دارد که امید از آن برخوردار می شود
نغمه پست ترین آب ها را به شراب مبدل می سازد،
قلب های در تبعید را روشن می سازد و چهره های آن ها را درخشان می کند.(29) این موارد همان قدر که شیوه ای برای تکیه بر دورنمای رهایی روحی و معنوی بود، بیانی برای ابراز مخالفت به حساب نمی آمد. از آن بدتر، هر قدر که بی رحمی و بیداد اِعمال می شد، حتمیت رسیدن به آن سرزمین موعود بیش تر می شد. در تأثیر بندِ ترجیع «سربازان مسیحیت»، در آواز مذهبی ذیل، می توان آن حتمیت را حس کرد:
ما در حال بالا رفتن از نردبان یعقوب هستیم
ما در حال بالا رفتن از نردبان یعقوب هستیم، ما در حال بالا رفتن از نردبان یعقوب هستیم،
ما در حال بالا رفتن از نردبان یعقوب هستیم؛ سربازان مسیحیت.
هر دور نردبان بالاتر و بالاتر می رود، هر دور نردبان بالاتر و بالاتر می رود،
هر دور نردبان بالاتر و بالاتر می رود؛ سربازان مسحیت.
ای گناهکار! آیا به عیسای من عشق می ورزی؟ ای گناهکار! آیا به عیسای من عشق می ورزی؟
ای گناهکار! آیا به عیسای من عشق می ورزی؟ سربازان مسیحیت.
اگر او را دوست داری، پس چرا در خدمت او نیستی؟ اگر او را دوست می داری، پس چرا در خدمت او نیستی؟
اگر او را دوست داری، پس چرا در خدمت او نیستی؟ سربازان مسحیت.
در حقیقت، گاهی اوقات می توان رجزخوانی محتاطانه را حس نمود که تنها در استعارات مذهبی بیان می شود، آن گونه که در شعر نبرد


:: برچسب‌ها: صهیونیسم , ماسونی , اسراییل , امریکا ,

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : مهدی استیری
تاریخ : سه شنبه 31 خرداد 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: